شمارهٔ ۱۱۴۵: دوش آمد و گفت اگر ز هستی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

دوش آمد و گفت اگر ز هستی

یک‌باره درست برشکستی


رو از سر نام و ننگ برخیز

چون بر سر کوی ما نشستی


یا دست وفا به دست ما ده

ورنه سر خویش گیر و جستی


خودبینی و خویشتن‌نمایی

بسیار بتر ز بت‌پرستی


از خودبینی خلاص یابی

گر خویش به پیش برنه‌استی


سرها که ز غایت توهم

بر غنج‌چه‌ی خیال بستی


ای مرغ رمیده از نشیمن

باز آی به آشیان و رستی


زنهار نزاریا نگویی

با بی‌خبران سخن ز مستی


باشد که مگر وجود مستان

معراج کند شبی ز پستی


نظر خود را بنویسید

نظرات