شمارهٔ ۱۱۵۴: مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی

که سقفِ معرفت را ساختم زان نغز بنیادی


تعالی ربنا تا در چه حیرت بوده ام ز اول

به خود بر هم ز خود ظلمی همی کردیم و بی دادی


شنیدی حارث مْرَّه چه دید از خویشتن بینی

اگر فرمان بری کردی به لعنت در نیفتادی


نبی با آن همه رتبت بدان محتاج شد کایزد

بدو وحیی رسانیدی و جبریلی فرستادی


پس اینجا ترک ِ تقلید ِ مقلد کردن اولا تر

به دانایی سپردن کو رهی روشن نشان دادی


به مقصد کی رسیدی سالک این ره مگر وقتی

که کلی اختیار خود به دست ِ صادقی دادی


اگر عاقل بدانستی که مجنون را چه حالت شد

نگشتی معترض بر وی سر ِ تسلیم بنهادی


به تنهایی سویِ مقصد نمی یارست ره بردن

ز لیلی هم رهی بر ساخت و ز عهد ِ وفا زادی


مسیح از نطفه ی امر آمد و شد مریم آبستن

و گر نه بعد از او آبستنی روحی دگر زادی


اگر در جانش از عشقِ حقیقی جنبشی بودی

به سنگ ِ بی ستونی کی شدی مشغول فرهادی


حجابِ راهِ خسرو بود شیرین مطلقا ور نه

بر آن مسکین بدان تلخی کمان ِ کینه نگشادی


اگر نه پس رویِّ نفسِ بی آرام می کردی

حجابِ خود شدی هرکس ز پیش خود بر استادی


نزاری تن مده در عجز ازین پس نیست وقت آن

که بر سازی ز کنجِ عزلتِ خود خلوت آبادی


عجب گر یوسفِ ما زود بیرون ناید از پرده

که برمی خیزد از هر گوشه ای لبیک و فریادی


نظر خود را بنویسید

نظرات