شمارهٔ ۱۱۶۲: هیچ یاری بود که برگردی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

هیچ یاری بود که برگردی

بعدِ چندین که دوستی کردی


از تو گو روزگار برخور ، ما

برنخوردیم و خونِ ما خوردی


دلِ خلقی بسوختی آخِر

تا کی ای شوخ نا جوان مردی


تو بدین جفتِ چشم و ابروی طاق

رستخیز از جهان برآوردی


دردِ بی چارگانِ سوخته دل

چه شناسی که فارغ از دردی


خونِ دل می دهی نزاری را

کش به خونِ جگر بپروردی


نظر خود را بنویسید

نظرات