شمارهٔ ۱۲۸۲: آخر منم و لبی و جامی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

آخر منم و لبی و جامی

موقوف نی ام به ننگ و نامی


تشنیع چه می زنند بر من

بی پال و پری میان دامی


هر گه که به لب رسید جانم

حاصل شودم ز غیب کامی


از ملک جهان جز این ندارم

ماییم مدام در مدامی


تا در نزند به مغزم آتش

بیرون ننهم ز خویش گامی


واجب شده در سلوک عشاق

از خویش کشیدن انتقامی


آنجا که بدو رسد نماند

از ما نه نشانی و نه نامی


امشب چو گذر کنی به معراج

ای باد بدو رسان سلامی


گو می آیم به میهمانت

پرداخته دار خوش مقامی


هرجا به تکلف و تصرف

در گردنم آمده ست وامی


باشد که خزینه دار لطفت

زر بدهد و وا خرد غلامی


بنگر به کجا نزاری زار

و آن گه ز که می دهد پیامی


آری نبود غریب از آن جا

گر بنوازند ناتمامی


نظر خود را بنویسید

نظرات