شمارهٔ ۱۳۲۸: مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

من توام هیچ نمی‌دانم اگر خود تو منی


شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود

که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی


وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری

سایه ی سرو روان بر سرِ خاکی فکنی


به نسیمی ز تو خشنودم اگر بفرستی

دلِ غمگینِ چو من سوخته‌ ای شاد کنی


نیفه ی نافه ی پر چینِ عرق‌چین تو شد

رشکِ ترکان ختایی و بتانِ ختنی


لب و دندانِ ترا من به چه تشبیه کنم

حقه ی لعل درو رشتهء دُرِّ عَدَنی


از نکو رویی و شیرینی و خوبی و کشی

شهره ی شهری و انگشت کشِ مرد و زنی


در جفا کاری و عاشق کشی و بی‌دادی

آفتِ جانی و دردِ دلی و رنجِ تنی


این همه هست که می‌گویم و زین هیچ نیی

هر چه هستی چه کنم جانی و جانانِ منی


تا نزاری لبِ شیرینِ تو بوسید افکند

شور در عرصه ی آفاق به شیرین سخنی


نظر خود را بنویسید

نظرات