شمارهٔ ۱۳۶۰: بتی در خیمه ی دیدم چو ماهی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

بتی در خیمه ی دیدم چو ماهی

که بازو کرده بر رخ تکیه گاهی


سهی سروی و بر سرو آفتابی

قبایی در برو بر سر کلاهی


شکر پاسخ لبی کوثر دهانی

نشسته بر لبِ کوثر سیاهی


سوادِ زلفِ دل گیرش همانا

مرا روشن کند رویی و راهی


اگر در قدرِ درویشی فزاید

چه کم گردد ز حسنِ پادشاهی


شود حاصل ثوابی بی عظیمش

به رحمت گر کند درمانگاهی


نمی ترسد ز دودِ سینه ی من

که صد خرمن بسوزانم به آهی


خیالِ ماهِ رویش ایستاده

موکّل بر سرم چون وام خواهی


نزاری را بخواهد کُشت آخر

چه می خواهی ز خونِ بی گناهی


نظر خود را بنویسید

نظرات