بخش ۳۷ - حکایت: برون آمدیم از نشابور مست

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل دستورنامه

برون آمدیم از نشابور مست

سراسیمه و رفته دل‌ها ز دست


مرا یار کی بود بس مهربان

خدایش به رحمت کناد این زمان


بطی داشت اندر بغل پُر شراب

دلی پر نشاط و سری پر شتاب


فرو تاخت تا کاسه گیرد مگر

خطا کرد اسبش درآمد به سر


بیفتاد از اسب و برخاست چست

سلامت شراب آبگینه درست


یکی گفت اگر مرد رستم بدی

و گر شیشه پر آب زمزم بدی


شدی زیر این سرکش تند و تیز

هم آن خرد خرد و هم این ریزه ریز


نظر خود را بنویسید

نظرات