بخش ۱: سپاس و ستایش خداوند را

نوشته حکیم نزاری در ادب نامه حکیم نزاری فصل دیباچه

سپاس و ستایش خداوند را

خداوند بی‌مثل و مانند را


که ما را خرد داد و جان آفرید

سپهر و زمان و مکان آفرید


خداوند خلق و خداوند امر

منزّه ز کیف و کم زید وعمر


خداوند حق خالق جان و تن

شناسا و بینای سِرَّ و علن


جهان آفرین مُبدع کاینات

مقصّر ز کُنه کمالش صفات


فروزندۀ شمع گیتی فروز

برآرنده از جَیب شب صبح روز


زمین و زمان و ابتداء سخن

به امرش پدید آمد از کافِ کُن


چنان کرد از بدو خلقت پدید

جهان را که از صنع پاکش سزید


تن بوالبشر کرد از ماء و طین

بلی خیر و شر هر دو درهم عجین


وزان خاک معجون چه نقش بدیع

به قدرت کشید از شریف و وَضیع


چه مغزست در آفرینش چه پوست

به نزدیک ارباب بینش نکوست


تو هر نوع می بینی و هر نَمَط

ولی نیست در آفرینش غلط


جهان بر بد و نیک و زشت و نکوست

همه هیچ اِلاّ یکی وان یک اوست


جز او را مبین چون جز او نیست کس

بدو در گریز، از همه اوت بس


ز خود چند گویی نزاری سخن

سبک شد دماغت گرانی مکن


چه گویند در واحد ذوالجلال

برون است وحدت ز وهم و خیال


پس این گفتگوی است، توحید نیست

بَرِ وحدت از شاخ تقلید نیست


تو هیچی و از هیچ کم تا خودی

نبینی به چشم خود الاّ خودی


چه آید جز از تو در افکار تو

که او در نیاید به گفتارنو


سخن در حق از آشکار و نهفت

مُحال است کز حق به جز حق بگفت


به از خاتم انبیا مصطفی

حبیب الله آن گنج صدق و صفا


نخست از چه حق گفت نشنود کس

که اعجاز او جمله سِحر است و بس


چو حق گفت و بر بال جبریل بست

طلسمات باطل به هم در شکست


چو حق از امین خدا بشنوند

به گفتار باطل چرا بگروند


نثار از قدوم نبی پر مچین

تو و سجده شکر در روم و چین


سیه روز بدبخت نیکی ندید

که بر دعوت مصطفی نگروید


حقایقشناس از تعصّب بری است

تعصّب پرستیدن از مدبریست


به یاران مختار کن التجا

تعصّب کجا و محقّق کجا


دلیل او بود، رَه، خطرناک نیست

شفیع او بود، از گنه باک نیست


نظر خود را بنویسید

نظرات