باب اول

نوشته سعدالدین وراوینی در مرزبان نامه سعد الدین وراوینی

باب اول

بخش ۱ - در تعریف کتاب و ذکر واضع و بیان اسباب وضع مرزبان‌نامه: چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان‌نامه منسوبست بواضع کتاب مرزبان‌بن‌شروین؛ و شروین از فرزندزادگانِ کیوس بود برادر م بخش ۲ - مفاوضهٔ ملک زاده با دستور: روز دیگر که شاه سیارات عَلَم بر بام این طارم چهارم زد و مهرهٔ ثوابت ازین نطعِ ازرق باز چیدند شاه در سراچهٔ خلوت بنشست؛ مثال داد تا چند معتبر از ک بخش ۳ - حکایت هنبوی با ضحّاک: ملک‌زاده گفت: شنیدم که در عهد ضحّاک که دو مار از هر دو کتف او بر‌آمده بود و هر روز تازه جوانی بگرفتندی و از مغز سرش طعمهٔ آن دو مار ساختندی. زنی بود ه بخش ۴ - خطاب دستور با ملک‌زاده: دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت: ملک زادهٔ دانا و کارآگاه و پیش اندیش و دوربین و فرهمند و صاحب فرهنگ هرچ میگوید از بهر احکام عقدهٔ بخش ۵ - خطاب ملک زاده با دستور: ملک زاده گفت: پادشاه بآفتاب رخشنده ماند و رعیّت بچراغهای افروخته. آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعلهٔ چراغ سر تیزی نکند و در مقابلهٔ انوار ذاتی او نور بخش ۶ - داستان خرّه نماه با بهرام گور: ملک‌زاده گفت: شنیدم که بهران گور روزی به شکار بیرون رفت و در صیدگاه ابری برآمد تیره‌تر از شب انتظار مشتاقان به وصال جمال دوست و ریزان‌تر از د بخش ۷ - داستان گرگِ خنیاگر دوست با شُبان: ملک‌زاده گفت : شنیدم که وقتی گرگی در بیشه‌ای وطن داشت. روزی در حوالی شکارگاهی که حوالت‌گاه رزق او بود، بسیار بگشت و از هر سو کمند طلب می‌ا بخش ۸ - خطاب دستور با ملک زاده: دستور را از این سخن سنگی عجب بدندان آمد و از غیظِ حالت آتشِ غضبش لهبی برآورد، زبان بی‌مسامحتی دراز کرد و گفت: بدان ماند که ملک زاده افسانهٔ چند همه بخش ۹ - خطاب ملک زاده با دستور: ملک زاده گفت: آنک خویشتن را دین‌دار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا از آن کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم بخش ۱۰ - خطاب دستور با ملک زاده: چون دستور از ملک زاده فیضِ فتح الباب بیان بدید و فصل‌الخطابِ کلامِ او بشنید، دانست که ترازوی امتحان یُکرَمُ الرَّجُلُ اَویُهانُ زبانهٔ رجحان سوی م بخش ۱۱ - خطاب ملک زاده با دستور: ملک‌زاده گفت: دستور از استماع این سخن که اجماع امم و اتّفاق عقلاء عالم بر آنست، درین خصومت و پیکار بدان اسبِ حرون ماند که تا زخمِ تازیانه نخورد، حر بخش ۱۲ - داستان شگالِ خرسوار: ملک‌زاده گفت: شنیدم که شگالی بکنار باغی خانهٔ داشت. هر روز از سوراخ دیوار در باغ رفتی و بسی از انگور و هر میوه بخوردی و تباه کردی تا باغبان ازو بستوه