باب دوم

نوشته سعدالدین وراوینی در مرزبان نامه سعد الدین وراوینی

باب دوم

در ملک نیکبخت و وصایائی که فرزندان را بوقت وفات فرمود: ملک‌زاده گفت: آورده‌اند که ملکی بود که از ملوک سلف، شش فرزند خلف داشت، همه بسماحتِ طبع و سجاحت خلق و نباهت قدر و نزاهت عرض مذ داستان برزیگر با مار: ملک گفت: آورده‌اند که برزیگری در دامنِ کوهی با ماری آشنایی داشت . مگر دانست که ابناءِ روزگار همه در لباس تلوین نفاق صفتِ دو رنگی دارند و در ناتمامی بم داستان غلام بازرگان: ملک گفت: آورده‌اند که بازرگانی غلامی داشت دانا دل و زیرک‌سار و بیداربخت، بسیار حقوقِ بندگی بر خواجه ثابت گردانیده بود و مقاماتِ مشکور و خدماتِ مقبول و داستان آهو و موش و عقاب: ملک‌زاده گفت: شنیدم که وقتی صیّادی بطلب صید بیرون رفت، دام نهاد، آهویی در دام افتاد، بیچاره در دام می‌طپید و بر خود می‌پیچید و از هر جانب نگاه میکرد ت داستان مرد طامع با نوخرّه: ملک‌زاده گفت: شنیدم که به‌زمین شام پادشاهی بود هنرمند، دانش‌پسند، سخن‌پرور، مردی نوخرّه نام در میان ندماءِ حضرت داشت چنانک عادت روزگارست، اگرچ به‌اهلی داستان شهریارِ بابل با شهریارزاده: ملک‌زاده گفت: شنیدم که بزمینِ بابل پادشاهی بود، فرزندی خرد داشت. بوقت آنکه متقاضیِ اجل دامن و گریبانِ امل او بگرفت، هنگام نزولِ قضا و نقلِ او از داستان آهنگر با مسافر: ملک‌زاده گفت: شنیدم که وقتی مسافری بود بسیطِ جهان پیموده و بساطِ خافقین بقدمِ سیاحت طی کرده؛ داستان روباه با بط: ملک‌زاده گفت: شنیدم که جفتی بط به کنار جویباری خانه داشتند. روباهی در مجاورتِ ایشان نشیمن گرفته بود. روباه را علّتِ داءُ الثَّعلب برسید؛ زار و نزار شد داستان بازرگان با دوست دانا: ملک گفت: شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت، عالی همّت، تمام آفرینش، بویِ رشد و نجابت از حرکاتِ او فایح و رنگِ فرّ و فرهنگ بر وجناتِ او داستان دهقان با پسر خود: بازرگان گفت: شنیدم که دهقانی بود، بسیار عقار و ضیاع و مال و متاعِ دنیاوی داشت. دستگاهی به عقود و نقود چون دامنِ دریا و جیبِ‌کان، آگنده به دفاین و خزای