مثنوی گرگ نامه

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی

مثنوی گرگ نامه

* درباره ی مثنوی گرگ نامه ۰۱ - گر مساواتی به احکام قضاست ۰۲ - در به روی غمگساران بسته‌ایم ۰۳ - چون تملّق ، هیچ کالا در جهان ۰۴ - گربه ای در معبدی با راهبان ۰۵ - مُدّعی من می‌شوم روز حساب ۰۶ - گفت مسکینی گرسنه ، با کسی ۰۷ - عیب اُشتر را به او گفتند فاش ۰۸ - هر کسی با دیگ گردد همنشین ۰۹ - مرد رندی بر لب دریا نشست ۱۰ - واعظی می‌گفت: شیطانِ لعین ۱۱ - مُقتدای مردمان ، دیوان شدند ۱۲ - آدمی باشد چو معجونی عجیب ۱۳ - من به که لبیک گویم ای احد؟ ۱۴ - من سقوطی کرده‌ام از آسمان ۱۵ - طبع انسان طالب وهم و گمان ۱۶ - چون شنیدم از جهان بوی کباب ۱۷ - من درین دنیا به دنبال چه‌ام؟ ۱۸ - تا به آن روزی که دندان داشتی ۱۹ - بشنو از مُلا و عقل ابترش ۲۰ - نکته‌ای را خوانده‌ام از « بوالعلا » ۲۱ - بوالحسن نامی ، سفیه و بدخصال ۲۲ - قاضی شهری به بی‌عقلی مَـثَل ۲۳ - مفلسی از تنگدستی در عذاب ۲۴ - هر نِدا را نیست ، امّید جواب ۲۵ - « سالکی » از معجزات زر بگو! ۲۶ - پیش او از فقر نالیدن خطاست ۲۷ - از چه می‌گویی جهان بی‌صاحبست؟ ۲۸ - عالِمی می‌گفت تاریخ جهان ۲۹ - شکوه‌ها دارم من از جُور فلک ۳٠ - عقل اگر داری مکن طی مسیر ۳۱ - آنچه خواهی ، چون نمی‌گردد حصول ۳۲ - هر چه دنیا بذر درد و رنج داشت ۳۳ - من نکردم این فلک را خدمتی ۳۴ - نکته‌ای گویم ز جبر و اختیار ۳۵ - گر نداری در دهان دندانِ تیز ۳۶ - گاه اگر لطفی ببینی از فلک ۳۷ - مردی اسب خویش را گم کرده بود ۳۸ - آدمی گر گِرد سازد بار و برگ ۳۹ - آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز ۴٠ - آدمی چون سیر شد ، عصیان کند ۴۱ - از ریا و کذب و نیرنگ و حسد ۴۲ - تا به کِی تولید انبوه ، ای عزیز ۴۳ - کودکی ، گم کرد راه خانه‌اش ۴۴ - احمقی ، خوابیده می‌نوشید آب ۴۵ - ابلهی را بچه در چاه اوفتاد ۴۶ - آزمندی ، خیکی اندر بحر دید ۴۷ - کرد سلطانی ز درویشی سؤال ۴۸ - نعمتی دان ، مستی غم‌سوز را ۴۹ - غالبًا ، شادی انسان از بلاست ۵٠ - بر در انعام دنیا می‌روی؟ ۵۱ - رفت دزدی خانه مردی فقیر ۵۲ - ای فلک ، نعمت به من ده بی حساب ۵۳ - جاهلی در مرقد عبدالعظیم ۵۴ - نقش ِ شیطان چیست در دنیای ما؟ ۵۵ - گفت آن « نوشیعه » را مرد یهود ۵۶ - شد سوار اسب ، ملا نصردین ۵۷ - آن یکی پرسید اشتر را که هی ۵۸ - زارعی ، بر آسمان نالد ، ببار ۵۹ - ابلهی کرد از فقیهی این سؤال ۶٠ - آن یکی گفتا که من پیغمبرم ۶۱ - «سالکی» دنبال خوشبختی مَگرد ۶۲ - بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی ۶۳ - بشنو این قصه ز دوران قدیم ۶۴ - وقت مرگِ خویش ، پیری گورکَن ۶۵ - این جهان ، زایشگه درد و بلاست ۶۶ - کاش بودی حضرتِ آدم عقیم ۶۷ - آن عرب اشتر به صحرا بُرده بود ۶۸ - با شرارت ، آتشی افروختی ۶۹ - این شنیدم مُشرکی از باده مست ۷٠ - آن یکی گفتا به مُلا نصردین ۷۱ - ابلهی ، مهمان شد اندر مجلسی ۷۲ - آن یکی گفتا به مردِ یخ فروش ۷۳ - واعظی می‌گفت در روز حساب ۷۴ - مرد عیاری ، سواره ، حین ِ گشت ۷۵ - آن سه کودک چند گردو یافتند ۷۶ - خوش بُوَد ذکری از آن مرد غریب ۷۷ - یادم آید چند سالی پیشتر ۷۸ - یک لطیفه یاد دارم از قدیم ۷۹ - عارفی یک شب به هنگام دعا ۸٠ - سارقی قفل دکانی می‌بُرید ۸۱ - نیکمردی در دفاع از میهنش ۸۲ - بهر ثروت ، روز و شب کوشیده‌ای ۸۳ - در سرای خویش ، ملا خفته بود ۸۴ - مور مسکین ، تا رَوَد بر خاک پَست ۸۵ - هر چه باشد جامهٔ تو پاک‌تر ۸۶ - هیچ می‌دانی اگر شیطان نبود ۸۷ - من ندیدم ، یا نباشد هیچکس ۸۸ - گو چه کس بودت به مقصد رهنمون؟ ۸۹ - شادمان می‌زیستم اندر بهشت ۹٠ - آرزو می‌کرد ملانصردین ۹۱ - این سخن می‌گفت ملا با خدا ۹۲ - آدمی از کِبر خود دارد گمان ۹۳ - زد خطایی سر ز ملانصردین ۹۴ - مؤنس ایام تنهایی من