۰۳ - چون تملّق ، هیچ کالا در جهان
نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه
چون تملّق ، هیچ کالا در جهان
من ندیدم مشتری ، جوشد بر آن (۱)
عارف و عامی و سلطان و گدا
طالب مدحند و تحسین و ثنا
هرکه هرچه بشنود در وصف خویش
حدّ خود داند از آن توصیف ، بیش
ظالمی را گر بنامی دادگر
گوید از من هست عادلتر مگر؟
احمقی را خوان ارسطوی زمان
تا ز تعریفت نماید امتنان
بر خری گو یال داری همچو شیر
نعل زر خواهد و پالان حریر
گر لئیمی را بخوانی رادمند
خود نگوید میکنندم ریشخند
میکند از بهر خود ، اسفند دود
تا نبیند چشم زخمی از حسود
****
گر به تاثیر تملق منکرید
این خدایان زمین را بنگرید
جمله اینها را تملق ساختست
شر به جان آدمی انداختست
****
فاسقی شد با زد و بندی امیر (۲)
دورهاش کردند افرادی حقیر
روز و شب گفتند تو ظلاللهی (۳)
بر همه اسرار پنهان آگهی
نخبهٔ این عالم هستی تویی
آنکه اندر عرش بنشستی تویی
گردش چرخفلک با اِذن تُوست (۴)
ورنه ساکن میشد از روز نخست
باغ پُر خار جهان را گُل تویی
دیگران گیجند ، عقل کُل تویی
آنقَدَر بشنید از این تُرّهات
تا که گوشش پر شد از لاطائلات (۵)
خویش را پنداشت مافوق بشر
آتش خودبینیاش شد شعلهور
وز شرار کِبر ، عقلش دود شد
رفته رفته ، رفت تا نمرود شد (۶)
****
« چاپلوسی » را تو دست کم مگیر
ای بسا پرورده شاهانی کبیر!
قرنها حُکام را خودکامه کرد
ابلهانی خنگ را علامه کرد
ای بسا تاریخ را تغییر داد
سنگها را بست و سگها را گشاد (۷)
عیبهای مفسدان تقدیس کرد (۸)
هرزهها را یکشبه قدیس کرد
بیحیایی را به خوشنامی ستود
معنی الفاظ ، دیگرگون نمود
با تملق ، عابدی معبود شد
ملتی در این میان نابود شد
پادشاهان جنگها افروختند
بیگناهان را در آتش سوختند
چاپلوسان قصهها پرداختند
بس عناوین بهر آنان ساختند
غاصبی شد فاتح و کشورگشا (۹)
جابری شد عامل قهر خدا
نام غارت شد غزا و حکم دین (۱۰)
نام دجالی ، امیرالمؤمنین
کشوری از ثروتش غربال شد
اسم مال مُفت ، بیتالمال شد
چون به یغما رفت اموال یتیم
چاپلوسی خواند نام آن غنیم (۱۱)
****
مخزنی از عیب و ننگست آدمی
کز فساد او ، تَبه شد عالمی
هیچ موجودی چنین معیوب نیست
موجد هر فتنه و آشوب نیست (۱۲)
پُر بُوَد پروندهاش از کار زشت
لیک خواهد از خدا باغ بهشت
هر چه گویم از شرارتهای او
باز هم باشم خَجل زین زشتخو (۱۳)
***********
۱ - هر که شیرینی فروشد ، مشتری بر وی بجوشد
یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد (سعدی)
۲ - تعبیر « زد و بند » را به دو معنا بخوانید: زدن و بستن - توطئه کردن
۲ - فاسق: تبهکار
۳ - ظلالله: سایه خدا ، لقبی که به شاهان داده میشد.
۴ - اذن: اجازه
۵ - تُرهات ، لاطائلات: سخنان بیهوده و یاوه
۶ - نمرود بنا به روایت تورات ، از شخصیتهای عهد عتیق و از شاهان بابل بود و ادعای خدایی کرد. سومریان در مقابل او به سجده میافتادند.
۷ - یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی برو بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت، سگان در قفای وی افتادند ، خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند ، در زمین یخ گرفته بود عاجز شد ، گفت این چه حرامزاده مردمانند ، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته... ( گلستان سعدی )
۸ - تقدیس: تطهیر - به پاکی ستودن
۹ - غاصب: کسی که مال دیگری را بر خلاف میل و رضای او تصرف کند.
۱۰ - غزا: به جنگ های مذهبی اطلاق می شود - جنگ کردن با کافران در راه خدا
۱۱ - غنیم: غنیمت - آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند.
۱۲ - موجد: به وجودآورنده - ایجادکننده
۱۳ - هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن ( مولوی )