۰۶ - گفت مسکینی گرسنه ، با کسی
نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه
گفت مسکینی گرسنه ، با کسی
لقمهای نانم دِه ، احسان کُن بسی
مَرد گفتش: نان ز من خواهی چرا؟
رُو وَ بیمنّت طلب کُن از خدا!
نان ازو میخواه تا نانت دهد
نان چه باشد ، مرغ بریانت دهد!
خود نمیدانی مگر ، رزّاق اوست؟ (۱)
او ببخشد « روزیی » دشمن و دوست
سهم ِ رزقت را ازو درخواست کن
با دعایی ، عیش ِ خود را راست کن! (۲)
****
مردِ مفلس گفت: هان ای خوشخیال
رو به گورستان ببین کاین ذوالجلال (۳)
گر که نانِ مُفت قسمت مینمود
حرفهٔ غَسّال ، پر رونق نبود
نیمی از آن خفتگان در قبور
گرْسنِه هستند اندر کام گور
جای نان ، بس غصهٔ نان خوردهاند
عاقبت در حسرت نان مُردهاند
بلکه آنها هم چو تو پنداشتند
نانِ بیزحمت توقع داشتند
چشم امّیدی به بالا دوختند
جانِ خود در انتظاری سوختند
پایشان در گور بود و چشمشان
بر امیدِ نان به سوی آسمان
***********
۱ - رزّاق: روزیدهنده - نامی از نامهای خداوند
۲ - عیش: معاش - طعام
۲ - راست کردن: روبراه کردن - سر و سامان بخشیدن
هر آن سازی که دل میخواست کردند
ز مِی ، شاهانه بزمی راست کردند ( سلمان ساوجی )
۳ - ذوالجلال: دارندهٔ جلال - از صفات خداوند و نامی از نامهای او