۲۶ - پیش او از فقر نالیدن خطاست

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


پیش او از فقر نالیدن خطاست

او نه شاهست و نه سلطان ، او خداست


با خرافاتش چنان پرداختی

تا ز عرشش کاخ شاهی ساختی


دائما زاری به درگاهش کنی

تا ز رنج خویش ، آگاهش کنی


روز و شب ، با چشم گریان خواستی

جمله نعمت‌ها که در دنیاستی


چون که عیشت اندکی شد بیش و کم

یا خدا گویان دویدی در حرم!


با تَضرُّع یا دُعا یا شیونی (۱)

چانه بر مقدار رزقت می‌زنی


از چه چسبیدی به دامان دُعا

تا که حاجاتت شود یکسر روا


گر دُعا باطل کند حکم قَـدَر

این من و سجاده ، این هم چشم تَر


نعمت او از روی حکمت می‌دهد

نه به اصرار و سماجت می‌دهد


چون مخاطب نشنود ، کم کن خطاب

بس سؤالی که سکوتش شد جواب


حاجتت را از چه آری بر زبان

خود مگر امری بُوَد از او نهان؟


سِرّ دل را از چه می‌گویی به او

او به تخم گُل سپرده رنگ و بو


او نهد مستی به هر پیمانه‌ای

یا درختی را درون دانه‌ای


او بُوَد آگه به هر چه هست و نیست

پس گزارش دادنت از بهر چیست؟


خود ندانی درد ازو ، درمان ازوست؟

نیک و بَد بختی ، همه فرمان ازوست


گر نخواهد ، خود ندادی دَرد را

خوار کسبِ نان نکردی ، مَرد را


چونکه او واقف به احوالات ماست

آنچه خود داند ، به او گفتن خطاست



***********


۱ - تَضرُّع: التماس کردن - زاری کردن



نظر خود را بنویسید

نظرات