۳۴ - نکته‌ای گویم ز جبر و اختیار

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


نکته‌ای گویم ز جبر و اختیار

یک سخن ، لیکن به تعبیری هزار


نیست صاحب حکمتی در این جهان

کاین معمّا را کند شرح و بیان


شد یکی ، محکوم جبر روزگار

دیگری ، تسلیم نقش اختیار


این کُنَد با عقل خود آن را گزین

وآن حدیث آرد به استدلال این


این ، قدم ، با اختیاری می‌زند (۱)

وآن ، گنه ، بی‌اختیاری می‌کند (۲)


****


آنکه شد قائل به استیلای جبر

بس گشایش خواهد از مفتاح صبر (۳)


آنچه آید بر سرش از خیر و شر

یا قضا پندارد آن را یا قَـدَر


چون شود عاجز به تغییر امور

حکم جبرش خواند و باشد صبور


خود گمان دارد که بختش خفته است

در بلاها ، حکمتی بنهفته است


در کشاکش نیست با تقدیر و بخت

بگذرد آسان ازین دنیای سخت


دستِ استمداد او بر آسمان

در حوادث ، خواهد از دنیا ، امان


او خطاکاریّ عقل خویش را

می‌نهد بر گردن بخت و قضا


شد مُسجل بهر او ، روز اجل

شد مُقرّر ، رزقش از صبح ازل


ناخدای کشتی عمرش ، قضاست

آخرین مُنجی ز غرقابش ، دعاست


گر وفور از دهر بیند یا قصور (۴)

در همه احوال ، راضی و شکور


سرنوشتش ، نقش بسته بر جبین

خود مطیع امر محتومش ببین (۵)


****


دیگری ، مختار اعمال خود است

در پی تغییر هر نیک و بَد است


پیش او ، نَقلی ندارد سرنوشت

بدرَوَد هرکس ، همان تخمی که کِشت


در بلاهایی که می‌آید به پیش

چشم امّیدش بُـوَد بر فعل خویش...


****


گرچه مبسوطست بحث اختیار

می‌کنم بر نکته‌هایی اختصار


ابتدا بیتی شنو از « مولوی »

در قبول اختیار ، از مثنوی:


« اینکه گویی این کُنم یا آن کُنم

خود دلیل اختیار است ای صنم »


****


حال ، بشنو این دلایل هم ز من

گرچه خود قائل نی‌ام بر این سخن!:


گر که اعمالت به فرمان تو نیست

پس غم روز عِقابت بهر چیست؟ (۶)


گر نِه‌ای مختار بر کردار ِ خویش

سَر چرا اندازی از خجلت به پیش؟


گر به رفتارت نداری ، اختیار

از چه از اعمال خویشی شرمسار؟


گر معیّن هست روز موت تو

از خطر ، مندیش ، می‌تاز و برو!


عافیت اندیشی‌ات بیهوده است

گر که تدبیری کنی ، نابوده است


رزقْ ، چون مقسوم شد ، کمتر بکوش (۷)

بهر کسبِ مال ، کم زن حرص و جوش


قسمتت این بود ، پس غمگین مشو

بعد ازین افزون نگردد سهم تو


آنچه آید در رهت از نیک و بد

تو که‌ای بر آن گذاری دست رَد؟


هر که در افعال خود ، مجبور هست

پس به حکم جبر ، او محجور هست!


نیست بر انسان محجوری ، حَرَج (۸)

کز سفاهت اوفتد در راه کج (۹)


****


گر بود با جبر ، طبعت سازگار

بشنو ابیاتی به ردّ اختیار


اینکه گویی ، این کُنم یا آن کُنم

این «کُنم» ها حکم جبر است ای صنم


او کند تکلیف ، بر تو راهکار (۱۰)

پس چه پنداری که داری اختیار؟


او دهد فرمان و تو فرمانبری

تو که هستی تا کنی خیره‌سری؟


ثروت‌اندوزیت ، از سعی تو نیست

از تو ساعی‌تر در این دنیا بسیست


راحتِ گیتی ، نه از تدبیر توست

آنچه پیشت آید از تقدیر توست


هی مگو این کردم و آن می‌کنم

کار دنیایی به سامان می‌کنم


بر توانایی خود غرّه مشو

نیست تصمیمی به میل و رأی تو


ای بسا اقدام کردی و نشد

کوشش و ابرام کردی و نشد


سکـّه‌ها را در خیالت ، کَم شُمار

بین چگونه می‌شُمارد ، روزگار


کفش خود را درنیآور با شتاب

کُن تأمل ، تا رسیدن پای آب


جبر باشد جمله افعال بشر

کفر و دین و زهد و فسق و خیر و شرّ


چون ضلالت یا هدایت دست اوست (۱۱)

پس در این مورد چه جای گفت ‌و‌ گوست


آدمی ، کِی اختیاری داشتست؟

اینکه خود را بی‌شبان پنداشتست (۱۲)


خواست دنیا را کند بر کام خویش

اسب گردون را نماید رام خویش


بر مُراد خود اگر نائل نگشت

باز ، بر نقش قَدَر قائل نگشت؟


این نداند ، کز چه کوشید و نشد

بهر دنیا از چه جوشید و نشد؟


بس مهیّا کرد اسباب طرب

در عزا بنشست آخر ، ای عجب!


هم‌جهت ، تدبیر با تقدیر نیست

ورنه در سعی بشر تقصیر نیست (۱۳)


ای بسا جاهل که در آسودگیست

فاضلی از غصّه در فرسودگیست


آرَم از « سعدی » یکی مضمون ناب

تا بگیرد این سخن حُسن‌المآب (۱۴)


عاقل از اندیشه روزی به رنج

ابلهی اندر خرابه یافت گنج (۱۵)


****


چند بیتی هم شنو آرای من

گرچه چوبینش بخوانی پای من (۱۶)


آنچه گفتم شرح جبر و اختیار

بر یقینش نیست چندان اعتبار


اختیار و جبر را مطلق مبین

هم به آن باور بیاور هم به این


چونکه این جُستار از اصل و اساس

بر گمان است و خیال است و قیاس


بیش از این تَصدیع باشد این کلام (۱۷)

چون معمّاییست نقش هر کدام



***********


۱ - در تردد مانده‌ایم اندر دو کار


این تردد کِی بود بی‌اختیار ( مثنوی مولانا )


تردد به دو معنای رفت و آمد و شبهه به کار رفته است.


۲ - گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ


تو در طریق ادب باش و گو گناه منست


۳ - الصبر مفتاح الفرج: صبوری ، کلید گشایش‌هاست.


۴ - وفور: بسیاری - فراوانی


۴ - قصور: کوتاهی‌کردن


۵ - محتوم: ثابت و حتمی - امر محتوم: تعبیری‌ست برای سرنوشت مُقدّر


۶ - عِقاب: مؤاخذه کردن کسی را بر گناه - روز عِقاب: روز قیامت


۷ - مقسوم: قسمت شده - بخشیده


۸ - محجور: بازداشته شده و منع کرده شده - شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی برای تصمیم‌گیری در اعمال و سرنوشت خود را ندارد و باید تحت سرپرستی شخص دیگری قرار بگیرد. افراد صغیر ، اشخاص غیر رشید و مجانین از این جمله‌اند.


۸ - لیس علی المجنون حرج: بر انسان مجنون ، گناهی نیست.


۹ - سفاهت: بی‌عقلی - نادانی


۱۰ - تکلیف: کاری دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن.


۱۱ - ضلالت: گمراهی


۱۱ - هدایت: نجات از گمراهی ( لغتنامه دهخدا )


۱۱ - فمن یرد الله أن یهدیه... و من یرد أن یضله یجعل ( سوره انعام ) - هدایت و گمراهی انسان تحت اراده خداوند است.


۱۲ - خداوند شبان من است. مزامیر - مزمور ٢٣


۱۳ - تقصیر: سستی و کوتاهی کردن در کاری


۱۴ - حُسن المآب: پایان و عاقبت خوش


۱۵ - کیمیاگر به غصّه مرده و رنج


ابله اندر خرابه یافته گنج ( گلستان سعدی )


۱۶ - پای استدلالیان چوبین بُوَد


پای چوبین ، سخت بی‌تمکین بُوَد ( مثنوی مولانا ) پای چوبین ( مصنوعی ) انعطاف لازم را برای استفاده ندارد .


۱۷ - تصدیع: دردسر دادن



نظر خود را بنویسید

نظرات