۳۶ - گاه اگر لطفی ببینی از فلک
نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه
گاه اگر لطفی ببینی از فلک
بذلِ لطفش نیست بی دوز و کلک
پَرورانَد گوسفندی را شبان
تا طعامی خوشمزه ، سازد از آن
زین میانه ، گوسفند بیخِرَد
بر شبان ، بر چشم دایه بنگرد!
شیر اگر بنمایدت دندان خویش
میگریز از او ز بیم جان خویش
خود نپنداری به تو خندیده است
او برایت خوابهایی دیده است (۱)
بالِ پروازت ازآن بخشد جهان
تا به خاکت افکند از آسمان
پس به ناز و عشوهاش خوشدل مباش
آن عطایش را ببخشا بر لقاش!
****
شُکر نعمت میکنی آهسته کن
زیر لب ، با ظاهری دلخسته کن!
تا مبادا بشنود گوش فلک
چون ازین شُکرانهات اُفتد به شک (۲)
گر ببیند خندهای را بر لبی
یا که دلخوش ، « سالکی » را یک شبی
صبح فردا خون نهد اندر دلش
یا کند در دَم بلایی نازلش
کاسهای شربت چو بیند دست کس
میفرستد بر سرش فوجی مگس
کیسهای گندم تو را بخشد اگر
میدهد بر لشگر موران خبر
گر ببیند « نشئهچُرتی » از شبان (۳)
میکند بر گلهاش گرگی روان
چرخ گردون ، کِی ببخشد نعمتی
تا نیندازد به جانت زحمتی؟
***********
۱ - برای کسی خواب دیدن: مجازاً به معنای فکری را در سر برای او پختن (لغتنامه دهخدا)
۲ - شکرانه: شکرگزاری - حقشناسی و ادای شکر نعمت
۳ - نشئهچُرت: چُرتی از روی خوشی و کِیف