۴۳ - کودکی ، گم کرد راه خانه‌اش

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


کودکی ، گم کرد راه خانه‌اش

گشت پُرسان تا رسد کاشانه‌اش


آمد او را پیش ، مردی زشت‌رو

گفت: همراه تو گردم کو به کو


تا بجویم منزل و مأوای تو

تا بیابم مهربان بابای تو


از چه می‌ترسی ، که اینک با مَنی

تا که من نزد تو باشم ، ایمنی


طفل ، گریان و هراسان زین بلا

مَرد ، می‌دادش به دلگرمی ، رَجا (۱)


گفت کودک: خود نمی‌دانی مگر

کز تو می‌ترسم نه از چیزی دگر


گم شدن بهتر که خوفِ دیدنت

پَر بریزد ، بیند اَر اهریمنت ! (۲)



***********


۱ - رجاء ، رجا: امیدواری


۲ - پَر ریختن: کُرک و پَر ریختن: عاجز شدن و فروماندن



نظر خود را بنویسید

نظرات