۴۸ - نعمتی دان ، مستی غم‌سوز را

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


نعمتی دان ، مستی غم‌سوز را

آفتی خوان ، عقل ِ مال‌اندوز را


مِی از آن بابت بنوشد آدمی

تا ز شّر عقل ، آساید دَمی (۱)


عقل ، فرمان می‌دهد بر حرص و آز

در مَرامش ، رشک و خودخواهی مُجاز


مصلحت جویی ، شعار ِ حِلم او

منفعت‌یابی ، قرار ِ عِلم او


صولتش ، نافذ به نزدِ اهل ِ قال (۲)

شُکر ، کآن هم دَم به دَم رو به زوال


حکمتش ، تأویل و تفسیر و قیاس (۳)

بی‌دلیل و حُجّت و اصل و اساس


حُکم او بر عاشقان ، کان لم یکُن (۴)

رأی او بر عارفان ، بی‌بیخ و بُن


بهر سودِ خویش و ضَـرّ دیگران

می‌کند هر گفته‌ای را ترجمان


« ظلم » ، گاهی با دلالت‌های عقل

عین « عدل » است و ندارد حرف و نَقل! (۵)


« لا »‌ی امروزش ، شود فردا « نَعَم » (۶)

قبله‌گاهش ، گاه کعبه ، گه صَنم


از برای دانه‌ای گندم ، بداد

کشتزار سبز جنت را به باد


گر به دست عقل بسپاری عنان

الامان از این جهالت ، الامان!


عقل ، خود گم گشته در این کوره راه

بارها افتاده از غفلت به چاه


عقل ِ انسان از همان روز نخست (۷)

ناقص و معیوب بود و لق و سست


هر کجا عقل است و جولانگاه او

انّ الانسانَ لَـیَطغـایی بگو (۸)


ای بسا نادانی ما بر امور

موجب عیش است و شادی و سرور


بس جهالت ، باعث آرامش است

غالباً هر شبهه‌ای از دانش است


جهل ، یعنی این دو روز زندگی

بی‌چرایی سَرکنی در بندگی


اینکه در تردید و شک و چند و چون

دل مرنجانی به سِرّ « کاف و نون » (۹)


این جهان ، یعنی سؤال اندر سؤال

پاسخش کِی داند عقل در ضلال؟ (۱۰)


از چه می‌خواهی بدانی ، راز دهر؟

جهل ، تریاق است و دانایی چو زهر (۱۱)


گر به سعی عقل ، بگشایی دَری

بنگری درهای قفل دیگری!


راهِ حیرت را چو پایانیش نیست

آنچه پیمودی ، چو گامی بیش نیست


خود مرو ، ترسم که سرگردان شوی

یا که طولانی شود این مثنوی!


خوانمت یک بیت از « مُلای روم » (۱۲)

یا که ابیاتی ، اگر دارد لزوم !


« هر که او بیدارتر ، پر دردتر

هر که او ، آگاه‌تر ، رخ زردتر »


بیتی از « عطار » هم در ذَمّ عقل (۱۳)

با تو گویم تا نماند حرف و نَقل


« هر که را در عقل نُقصان اوفتد

کار او فی‌الجمله آسان اوفتد »



***********


۱ - ز باده هیچت اگر نیست ، این نه بس که تو را دَمی ز وسوسه عقل بی‌خبر دارد؟ ( حافظ ) ----- مولوی نیز اعتقاد دارد که در زندگانی انسان ، بخش اعظم غم و اندوه او ، حاصل هشیاری و بیداریست. جمله عالم ز اختیار و هست خود می‌گریزد در سر سرمست خود تا دمی از هوشیاری وا رهند ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند - ( زمر: موسیقی ) او در این دو بیت توضیح می‌دهد که انسان برای رسیدن به سرمستی و بی‌قیدی و گریز از هشیاری / که عامل اصلی حسرت خوردن به داشته‌ها و نداشته‌های اوست/ به خمر (شراب) پناه می‌برد و ننگ میگساری و سرزنش مردم را می پذیرد تا بتواند زمان اندکی از آفت عقل در امان باشد و از آزار عقل بیاساید.


۲ - صولت: هیبت - قدرت


۲ - اهل قال: علم قال نزد متصوفه - مباحثات علوم ظاهری‌ست ، در مقابل اهل حال که سماع و رقص صوفیان است.


مولوی می‌فرماید:


ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را


۳ - تأویل: توجیه و تفسیر


۴ - کان لم یکن: بی اعتبار - لغو شده - بی‌اثر


۵ - نقل : بیان - خبر - حرف و نَقل نماند ، مجازاً به معنای آنکه جای بحث و مناقشه‌ای نباشد.


۶ - « لا » و « نعم » به معنای « نه و آری » کلمات نفی و اثبات.


۷ - روز نخست : آغاز آفرینش انسان


۸ - اقرا باسم ربک الذی خلق..... کلا ان الانسان لیطغی (... چنین نیست ، بیگمان انسان سر به طغیان برآورد ) - سوره علق


۹ - اشاره است به امر خداوند دایر به آفرینش عالم ( کُن فیکون )


۱۰ - ضلال: گمراهی


۱۱ - تریاق: پادزهر


۱۲ - ملای روم: لقب جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی


۱۳ - ذم: نکوهش - بدگویی



نظر خود را بنویسید

نظرات