۶۲ - بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی

بشنوید ای مردمان ، حرفِ حقی


من خدایم ، رحمتی بر عالمین

معجزاتم آنچنان و این چنین


گر نه اینک بر من ایمان آورید

منکر مایید و جمله کافرید


آن یکی گفتش: مگر مجنون شدی؟

کز روال عقل و دین ، بیرون شدی


در همین دهکوره ، شخصی سال پیش

دعوی پیغمبری کرد و نه بیش


مردمان کُشتند او را آن زمان

از وی اکنون مانده مشتی استخوان


تو کنون کوس خدایی می‌زنی؟ (۱)

جان خود را در بلا می‌افکنی؟


****


مُدّعی پرسید: نام او چه بود؟

نوح بودی یا سلیمان یا که هود؟


خدمتش گفتند اسمش را « اَحَد »

گفت پس حق بوده او را قتل و حَد (۲)


چون ندارم من احد نامی رسول

ای امان از مردم شیاد و گول (۳)


من فرستادم هزاران تَن نَبی

نیست یادم از چنین کس مطلبی (۴)


خوب شد کُشتید آن کذّاب را (۵)

اجرتان محفوظ باشد پیش ما



***********


۱ - کوس ، طبل بزرگ - کوس زدن در هنگام پیروزی یا جشن‌ها انجام می‌شد. کوس پادشاهی یا خدایی زدن ، ضرب‌المثلی است برای افراد نوکیسه که به سامان رسیده‌اند و سر از پا نمی‌شناسند.


۲ - حدّ: مجازات شرعی - کیفر


۳ - گول: نادان - جاهل - فریبکار


۴ - مطلب: موضوع - مورد


۵ - کذّاب: دروغگو - حیله‌گر



نظر خود را بنویسید

نظرات