۶۸ - با شرارت ، آتشی افروختی

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


با شرارت ، آتشی افروختی

دیگری را نه ، که خود را سوختی


این سَفَر ، رَستی ز آتش ،خوش مباش (۱)

هر چه در وقتش و هر چیزی به جاش


گر که چوبی می‌زنی بر دیگری

یک دو کمتر زن ،که بازش می‌خوری (۲)


« این جهان ، کوه است و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا » (۳)


****


این سخن گویم اگر چه تازه نیست

لیکن از دانایی و حکمت ، غنی‌ست


دوزخ و جنّت ، درین دنیای ماست

اینکه گویی در سَما باشد ، خطاست (۴)


نعمتِ جنّت ، همین اقبال توست

فرصتِ اِعمال آن آمال توست


دوزخ آن طبع حریص آدمیست

آتشش هم غیر اَعمال تو نیست


هر که خود ، آتش به جانِ خویش زد

مار ِخود شد ، بر تن ِ خود ، نیش زد


جای آن آتش ، چراغی برفروز

کآن به جانت ، روشنی بخشد نه سوز


گر چراغ خانه‌ای روشن کنی

بر تَفِ جان سوز ِ خود ، آبی زنی



***********


۱ - این سفر: این بار - این دفعه


۲ - چوبی که زنی چو باز باید خوردن پس در زدن احتیاط باید کردن ( شاعر؟ )


۳ - بیت از مثنوی مولاناست.


۴ - سما: آسمان



نظر خود را بنویسید

نظرات