۸٠ - سارقی قفل دکانی می‌بُرید

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


سارقی قفل دکانی می‌بُرید

مردِ همسایه ز پشت‌بام دید


بانگ زد بر او که هان ای ناشناس

بر در دکّان چرا هستی پلاس؟ (۱)


دزد گفتش: مطربی هستم غریب

مبتلایم بر غم ِ هجر حبیب (۲)


تا دلِ غمگین خود را خوش کنم

در فراق ِ یار ، تاری می‌زنم


مرد گفتا: ای عجب ، این وقت شب

مردمان خوابند و تو اندر طرب؟!


حالیا گو از چه تارت بی‌صداست؟

یا که شاید علتی در گوش ماست؟ (۳)


چون نمی‌آید صدای ساز تو؟

نغمه‌ای بنواز ما را یا برو


دزد گفتش: مشکل از گوش تو نیست

فنّ ِ بنده ، نوعی از رامشگریست... (۴)


می‌زنم با ساز ، آهنگی خموش!

کز نوایش ، جانت آید در خروش


بس که جانسوزست بانگِ تار من

خون نشاند بر دل هر مرد و زن


لیک در شب ، درنیاید بانگ او

صبح فردا بشنوی آهنگ او


چون نوازم ساز ِخود در نیم‌شب

صبحدم خیزد صدایش ، وین عجب !


ساعتی باید بگیری صبر ، پیش

تا به پایان آورم ترفند خویش


بامدادان چون برآید آفتاب

می‌رسد بر گوشَت این آهنگِ ناب !



***********


۱ - پلاس: سرگردان


۲ - حبیب: محبوب - معشوق


۳ - علت: بیماری - عیب


۴ - رامشگر: نوازنده - خواننده - مطرب



نظر خود را بنویسید

نظرات