۸۲ - بهر ثروت ، روز و شب کوشیدهای
نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه
بهر ثروت ، روز و شب کوشیدهای
گاو نر را از طمع دوشیدهای
هر چه را در کاسهات دنیا گذاشت
چشم تنگت باز هم سیری نداشت
این همه بُردی متاع دنیوی
باز هم دنبال دنیا میدوی؟
سیر از خوردن نگشتی ، حالیا
سیر خواهی شد بلیسی کاسه را؟
یک شکم داری به پهنای جهان
گر جهان بلعی نگردی سیر از آن
مال دنیا جاذبست و دلفریب
هر که میکوشد بَرَد از آن نصیب
گر به دنبالش روی ، خُسران بری
گر ز خیرش بگذری ، حسرت خوری
چون نشستی بر سر خوان فلک (۱)
حرص بر جانت نیفتد کم کَمَک
لقمهای بردار ، تا سیرت کند
نه ز حرصی ، تا گلوگیرت کند
***********
۱ - خوان: سفره