۸۷ - من ندیدم ، یا نباشد هیچکس
نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه
من ندیدم ، یا نباشد هیچکس
کو به نوعی نیست پابند هوس
آدمی ، غافل بُوَد از حال خویش
زین سبب شد بردهٔ امیال خویش
گر چه در جنّت به اغوای هوس
از چمن ، تبعید شد سوی قفس (۱)
باز بر نفْسش نباشد بدگمان
ای امان از عقل انسان ای امان
بر هوس بنهاد نام آرزو
صرف شد بر خواهش دل ، عمر او
گاه کوشیدی برای کسب نام
گاه جوشیدی به دست آرد مقام
گه شدی چون « سالکی » مستِ جمال
گه برفتی در پی تحصیل مال
شب به شوق کعبه خفت و صبحدم
سجدهگاهش بود دامان صنم
شامگه آمال او شد وصل یار
صبحگه میرفت جوید افتخار
****
پارسایی گر عبادت پیشه کرد
از فضول مردمان اندیشه کرد (۲)
عارفی سختی و عزلت را گزید
تا برای خویشتن یابد مُرید
ورنه عارف را چه حاجت بر حَشَم (۳)
چون ازو تا یار باشد یک قدم
زاهدی بر مرکب تقوا نشست
بار خود بر مقصد فردوس بست
گوش بر فرمان نفْس خویش داشت
نام طاعت بر هوسبازی گذاشت
الغرض ، گویا نیابی هیچکس
کو به نوعی نیست در بند هوس
****
خود گمان کن نایب پیغمبری
نیستی فارغ ز حُبّ دلبری (۴)
« آنکه عالم مست گفتش آمدی
کَلّمینی یـا حمَیرا میزدی » (۵)
***********
۱ - چمن و قفس ، تعبیری مجازیست از بهشت و دنیا
۲ - فضول: فضولی - یاوه گویی
۳ - حشم: خدمتکاران خاص
۴ - حُب: محبت
۴ - دلبر: لزوماً به معنای معشوقه نیست. هر آنچه که دل را میرباید - دلبر می تواند ، جاه و مال و جمال باشد یا هر چه که دلرباست.
۵ - بیت از مثنوی مولاناست.
۵ - کلمینی یا حمیرا: ای زن سرخ و سپید رو ، با من همسخن شو.
سخنی است منقول از پیامبر (ص) که طی آن از عایشه که چهره سرخ و سفید و زیبایی داشته ، میخواهند که با ایشان همکلام شوند یا برای ایشان حرف بزنند.