۹۳ - زد خطایی سر ز ملانصردین

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل مثنوی گرگ نامه


زد خطایی سر ز ملانصردین

حاکم از رفتار او شد خشمگین


گفت با ملا: به جُرم این گناه

می‌شوی تنبیه ، بگزینی دو راه


یا هم اینک ، بیست سکه زرّ ناب

می‌دهی تاوان ، که گردی بیحساب (۱)


یا که محکومی که در طی دو سال

این خر خود را کنی صاحب کمال


آنچنان آموزی‌اَش علم و خِرَد

تا که افلاطون برد بر او حَسَد


گر وفا بر وعده نتوانی کنی

آتشی بر خانمانت می‌زنی


****


گفت ملا راه دوّم بهترست

امتیازی هم برای این خرست


گر که گردد فاضل و اندیشمند

می‌شود در بین خرها سربلند


****


آن یکی بشنید این قول و قرار

گفت با ملا: به خر ، دل خوش مدار


خود نمی‌دانی مگر ای بی‌خرد

خر فقط آموخته باری کشد


تو به خر خواهی سواد آموختن؟

باید اول چاک عقلت دوختن


گفت ملا: نیک دانم ، از خری

خود نیاید اینکه فاضل پروری


لیک این حاکم بُوَد فرتوت و پیر

سنّ این خر را ازو کمتر مگیر


دارم امید از خدای ذوالجلال

تا به لطفش در خلال این دو سال


از کرَم منّت گذارد بر سرم

یا که این حاکم بمیرد یا خَرم


****


ای بسا که بهر تغییر امور

چون نداری پنجه و بازوی زور


منتظر باید نشینی تا مگر

گردش گردون نماید دفع شر



***********


۱ - بیحساب شدن: تسویه کردن بدهی



نظر خود را بنویسید

نظرات