۲۰ - فصل آخر

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل غزلیات

بیا ز غربت دل ، قصّه‌ای حکایت کن

به گوش مُرده‌دلان ، عشق را روایت کن


غمی که می‌خوری از چشم روزگار مبین

بلای جان تو دل شد ، ازو شکایت کن


ز کوی دوست چرا رو به کعبه بنهادی؟

خدای من! همهٔ گمرهان هدایت کن


به من که طاقت هجران ندارم ای ساقی

چو دُور باده رسد ، بیشتر عنایت کن


غم فراق ، کمین کرده خون ما ریزد

به لطفِ وصل خود از عاشقان حمایت کن


هر آنچه جُور توانی ، ز جان دریغ مدار

ولی به دل چو رسی ، حُرمتش رعایت کن


کتاب عشق بخوان تا به انتها « سالک »

و فصل آخر آن را به ما روایت کن



زمستان ۱۳۹۶


نظر خود را بنویسید

نظرات