۲۱ - دغدغه
نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل غزلیات
به ما که روز ازل ، عشق را عطا کردند
به جانِ دوست قسم میخورم ، خطا کردند
غمی به جملهٔ غمهای دل بیفزودند
جفا به حالِ دلِ زار بینوا کردند
خوراکِ دل پس از آن شد ، چو لاله ، خون جگر
سزا نبود که غم را به دل ، روا کردند
به دستِ عشق ، شب و روز ما هدر دادند
دو روز عُمر گرانمایه را هبا کردند
به « سالکی » چو خوش آمد حلاوتِ غم عشق
به ناله در شب هجرانَش آشنا کردند
بدون دغدغه ، ایام عُمر ، طی میشد
خدا نگیردشان ، آتشی به پا کردند
چه آنکه تیشه به سر زد چه آنکه شد مجنون
به راه پر خطر عشق ، جان فدا کردند
سخن دراز چرا میکنم؟ به من بنگر
ببین که با دلِ غمدیدهام چهها کردند
زمستان ۱۳۹۶