۲۲ - توبه

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل غزلیات

بیا که کار جهان را رها کنیم ای دوست

به عیش و خنده ، فلک را جزا کنیم ای دوست


مِیی خوریم به کوریّ چشم دَهر حسود

به جانِ ساقی مجلس ، دعا کنیم ای دوست


چو توبهٔ سحری ، وقت شام می‌شکند

بگو که کوشش باطل چرا کنیم ای دوست؟


دل از غمت شده لبریز ، غم دگر مفرست

مجال دِه که غمت ، جابجا کنیم ای دوست


شبِ فراقِ تو با دل قرار بنهادیم

که جان به راه وصالت فدا کنیم ای دوست


روا نبود ز هجر تو آنچه بر ما رفت

تو گر روا بکنی ما روا کنیم ای دوست


جفا بکن که به دل عهد بسته‌ایم امشب

که در ازای جفایت وفا کنیم ای دوست


بر آن سَریم چو « سالک » که وقف عشق شویم

و عُمر بر سر این ماجرا کنیم ای دوست



زمستان ۱۳۹۶


نظر خود را بنویسید

نظرات