۳ - عجز

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل اشعار نو


همراه من بیا!


فرصت کمست برای زیستن


و عشق ورزیدن.


تعجیل کن ، که مرگ


در تهاجم سرشارش ،


تقسیم می‌کند ،


« ما » را


به غمواژهٔ « من و تو ».


آنگاه


عاجزانه می‌شکنیم


در رعشهٔ سکوت نگاهش.


بی آنکه


دستی


برای نجات و رهایی


به سویمان یازد.


آری ،


انسان ،


چه بیکس و تنهاست در محاربه با مرگ!



بهار ۱۳۹۰



نظر خود را بنویسید

نظرات