۴ - هجرت

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل اشعار نو


آری،


تاریخ ،


این گونه آغاز شد ،



یک روز که آفتاب ،


آرام می‌چکید


بر شاخسار بید.


و پروانه‌ها


بر گِرد کرمکی شبتاب


طواف می‌کردند.


و چلچله‌ای غریب ،


واژهٔ سفید زمستان را


از بال‌های سیاه خود می‌شست.


و قناری ز روی برگِ شب بوها ،


سرودهٔ غزلی تازه را ز بَر می‌کرد.


و جویبار خستهٔ راه ،


حکایت سفرش را


به گوش گل می‌گفت ،


تو آمدی ،


و واقعهٔ عشق ،


در رگ های معجزه جاری شد .



آن سال ،


سالِ شروع کبوتر بود .


سالِ عروج پیچک ها .


سالِ شکفتن فواره‌های چشمهٔ یاس .


سالِ طلوع اقاقی .


سال جوانه زدن لادن پیر .


فصل شکستِ بغض غرور .


روز بلوغ مبهم اشک .



***


اینک می‌دانم


که آغاز تاریخ ،


میلادْ روز ِحادثهٔ دیدن تو بود.



آری ،


اینک می‌دانم.



تابستان ۱۳۹۰



نظر خود را بنویسید

نظرات