۷ - سُرایش

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل اشعار نو


روزی ،


ردای نیلی شب را


در رثای ستاره‌ای غریب


که رفت


و سوخت.


بربستر ِ سفید تنت ،


خواهم آویخت.



***


گفتی:


به سوگ شکوهمند رابطه می‌نگری؟


گفتم:


فصل ِ زوالِ آینه‌هاست


طوفانِ مرثیه در راه است


در آغوش من پناه بگیر.



***


اینک نگاه کن ،


چه صبورانه ،


بر خاموشی چراغ وسوسه


ایستاده‌ام!


با من بمان


بمان ،


که افق‌های دور ،


از چشم‌های تو پیداست.


از من دریغ مکن


شب ، در من غروب کرده است.


من رنج‌های بودنم را


در تیک‌تاک ضجهٔ تقدیر


رج خواهم زد


و یأس را


به عطش‌های شوق خواهم سپرد.



تا کی باید ماند؟


تا کی باید در تحیّر تنهایی


به انتظار نشست؟


دست‌هایت را به من بسپار


تا ناب‌ترین شعر جهان را


بسراییم.



بهار ۱۳۹۰



نظر خود را بنویسید

نظرات