۱۵ - مفهوم یک آغاز

نوشته بهرام سالکی در دیوان اشعار بهرام سالکی فصل اشعار نو


صدای شیونِ باران


در گلوی تشنهٔ ناودان


زار زار


می‌چکید.



گفتم:


طوفان ِ چشم‌های تو


وزیدن گرفته است.


سکوت مکن ، که سکوت ،


پیام نارس ِ گنگی است...



آسمان دیدهٔ خود را نگاه کن ،


ابری‌ست!


دست مرا بگیر ،


آفتاب ،


خواهد بارید ،


و عشق ،


هراس ِ رنج ِ جدایی را


از خاطرات خستهٔ ما ،


خواهد زدود.



از آفت زمانه بپرهیز خوب من


جای درنگ نیست ،


سیاهی در راهست ،


و این جهان ِ دهشت‌زای ،


بی عشق ،


محنت سرایی‌ست نکبت بار.


انباشته از دروغ و تباهی.


لبریز از تعفن حرص.



در انتظار چه هستی؟


تردید ،


سنگِ راهی‌ست


برای رسیدن.



اکنون ،


به غیر مأمن عشق ،


جان پناهی نیست.



یک روز.


باد بهار ،


بر تو خواهد وزید.


سبز خواهی شد.


و رنگین کمانی ،


جوانه خواهد زد ،


از دست‌های تو.



با من بیا


هنوز


اندکی از من باقیست.


دیگر باید که راهی شد


اُمید نیست به این خیل خفتگان!


اینک


نوبت به ما رسید


تا حادثهٔ عشق را بسراییم


حیف است که این سروده ، ناتمام بماند.


عشاق منتظرند!


آری


اینک نوبت ماست.



اسفند ۱۳۹۰



نظر خود را بنویسید

نظرات