شمارهٔ ۱۰۳: منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد


اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد


جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد


همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو

به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد


من آن کسم که مرا عالمی پر از خصمند

همی برآیم با عالمی به جنگ و نبرد


گر از تو عاجزم این حال را چگونه کنم

به پیش خصمان مردم به پیش عشق نه مرد


روان و جانی و مهجور من ز جان و روان

به یک دل اندر زین بیشتر نباشد درد


اگر جهان همه بر فرق من فرود آید

به نیم ذره نیاید به روی من برگرد


دریغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل

به یاد روی تو درد و دریغ باید خورد


نظر خود را بنویسید

نظرات