شمارهٔ ۱۰۶: سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟

چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟


درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم

هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد


جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد

وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد


چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت

چو آستینْش گرفتم گفت: بردابرد!


نه چاره‌ای که دل از دوستیش برگیرم

نه حیله‌ای که توانمش باز راه آورد


بر انتظار میان دو حال ماندستم

کشید باید رنج و چشید باید درد


ایا سنایی لؤلؤ ز دیدگانْت مبار

که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد


نظر خود را بنویسید

نظرات