شمارهٔ ۱۹۱: ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمّار باش

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمّار باش

شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش


دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین

در صف ناراستان خود جمله مفلس‌وار باش


تا کی از ناموس و زرق و زهد و تسبیح و نماز

بندهٔ جام شراب و خادم خمّار باش


می‌پرستی پیشه‌گیر اندر خرابات و قمار

کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش


چون همی‌ دانی که باشد شخص هستی خصم خویش

پس به تیغ نیستی با خلق در پیکار باش


طالب عشق و می و عیش و طرب باش و بجوی

چون به کف آمد ترا این روز و شب در کار باش


با سرود و رود و جام باده و جانان بساز

وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش


از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق

با غرامت همنشین و با ملامت یار باش


نظر خود را بنویسید

نظرات