شمارهٔ ۲۴۴: روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

آن روز دل خلق و سر خویش ندارم


چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین

چون طاقت هجرت من درویش ندارم


در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم

زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم


تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست

جز سلسله بر دست دل ریش ندارم


زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من

اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم


نظر خود را بنویسید

نظرات