شمارهٔ ۲۵۷: آمد بر من جهان و جانم

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

آمد بر من جهان و جانم

انس دل و راحت روانم


بر خاستمش به بر گرفتم

بفزود هزار جان به جانم


از قد بلند و زلف پشتش

گفتم که مگر به آسمانم


چون سر بنهاد در کنارم

رفت از بر من جهان و جانم


فریاد مرا ز بانگ موذن

من بندهٔ بانگ پاسبانم


نظر خود را بنویسید

نظرات