شمارهٔ ۲۹۶: ای وصل تو دستگیر مهجوران

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

ای وصل تو دستگیر مهجوران

هجر تو فزود عبرت دوران


هنگام صبوح و تو چنین غافل

حقا که نه‌ای بتا ز معذوران


گر فوت شود همی نماز از تو

بندیش به دل بسوز رنجوران


برخیز و بیار آنچه زو گردد

چون توبهٔ من خمار مخموران


فریاد ز دست آن گران جانان

بی عافیه زاهدان و بی‌نوران


از طلعتها چو روی عفریتان

از سبلتها چو نیش زنبوران


گویند بکوش تا به مستوری

در شهر شوی چو ما ز مشهوران


نزدیکی ما طلب کن ای مسکین

تا روز قضا نباشی از دوران


لا والله اگر من این کنم هرگز

بیزارم از جزای ماجوران


معلوم شما نیست ز نادانی

ای زمرهٔ زاهدان مغروران


آنجا که مصیر ما بود فردا

بی‌رنج دهند مزد مزدوران


نظر خود را بنویسید

نظرات