شمارهٔ ۳۷۱: ای نقاب از روی ماه آویخته

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

ای نقاب از روی ماه آویخته

صبح را با ماهتاب آمیخته


در خیال عاشقان از زلف و رخ

صورت حال و محال انگیخته


آسمان خاک بیز از کوی تو

سالها غربال دولت بیخته


عقل ترسا روح عیسی روی را

در چلیپاهای زلف آویخته


از لطافت باد آب و آب باد

هم برون برده ز سر هم ریخته


ای سنایی بهر خاک کوی تو

ز آبروی و دین و دل بگریخته


نظر خود را بنویسید

نظرات