شمارهٔ ۳۹۰: از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل غزلیات

از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی

هر روز همی بینم رنجی و عنایی


شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش

با پاک‌بری عشوه‌دهی شوخ دغایی


گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر

جز آنکه کند با من بیچاره جفایی


تا چند کند جور و جفا با من عاشق

ناکرده به جای من یکروز وفایی


تا چند کشم جورش من بنده به دعوی

یعنی که همی آیم من نیز ز جایی


دانم که خلل ناید در حشمت او را

گر عاشق او باشد بیچاره گدایی


گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل

گوید که مرا هست درین هر دو ریایی


خورشید رخست او و سنایی را زان چه

چون نیست نصیب او هر روز ضیایی


نظر خود را بنویسید

نظرات