شمارهٔ ۴۱: گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی

نوشته سنایی در دیوان اشعار سنایی فصل قصاید و قطعات

گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی

پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ


جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس

آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ


آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی

ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ


در بند بود رخ همه از اسب و پیاده

هر چند همه نطع بود جایگه رخ


نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان

رایض نکند بر سر خر کره همی مخ


گویی که نترسم ز همه دیوان آری

از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ


بیدار نه‌ای فارغی از بانگ تکاتک

بیمار نه‌ای فارغی از بند اخ و اخ


ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی

در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ


زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند

اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ


نظر خود را بنویسید

نظرات