بخش ۲۴ - حکایت: کرد روزی عمر به رهگذری

نوشته سنایی در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی فصل الباب الاوّل: در توحید باری تعالی

کرد روزی عمر به رهگذری

سوی جوقی ز کودکان نظری


همه مشغول گشته در بازی

کرده هریک همی سرافرازی


هریکی از پس مصارعتی

بنمودی ز خود مسارعتی


برکشیده برای خطّ و ادب

جامه از سر برون به رسم عرب


چون عمر سوی کودکان نگرید

حشمتش پردهٔ طرب بدرید


کودکان زو گریختند به تفت

جز که عبدالله زبیر نرفت


گفت عمّر ز پیش من به چه فن

تو بنگریختی بگفتا من


چه گریزم ز پیشت ای مُکرم

نه تو بیدادگر نه من مُجرم


نزد آنکس که دید جوهر خود

چه قبول و چه رد چه نیک و چه بد


میر چون جفت دین و داد بود

خلق را دل ز عدل شاد بود


ور بود رای او سوی بیداد

ملک خود داد سر به سر بر باد


نیک باشی ز دردسر رستی

ور بدی جمله عهد بشکستی


چون گرفتی ز عدل توشهٔ خویش

مرکب تو بود دو منزل پیش


آنچنان شو به حیرت آبادش

که دگر یاد ناید از یادش


نظر خود را بنویسید

نظرات