بخش ۳۰ - در رنج و زیان جان از تن: فاقه منمای بیش از این جان را

نوشته سنایی در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی فصل الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله

فاقه منمای بیش از این جان را

خوب دار این دو روزه مهمان را


عیسی جانت گرسنه‌ست چو زاغ

خر او می‌کند ز کنجد کاغ


جانت لاغر ز گفت بی‌معنی

تنت فربه ز کرد با دعوی


چون جرس پر خروش و معنی نه

چون دهل بانگ سخت و دعوی نه


تن ز جان یافت رنگ و بوی و خطر

تن بی‌جان چو نی بود بی‌بر


مردم از نور جان شود جاوید

گل شود زر ز تابش خورشید


جسم بی‌جان بسان خاک انگار

ورچه عالیست چون مغاک انگار


بی‌روانی شریف و جانی پاک

چه بُوَد جسم جز که مشتی خاک


خاک را مرتبت ز روح بود

ورنه بی‌روح خاک نوح بود


خوانِ جان ذُروهٔ فلک باشد

مگس خوان او ملک باشد


جان تن هست و جان دین هر دو

زنده این از هوا و آن از هو


غذی جان تن ز جنبش باد

غذی جان دین ز دانش و داد


جان پاکان غذای پاک خورد

مار باشد که باد و خاک خورد


آب جسم تو باد و خاک دهد

آب جان تو دین پاک دهد


جان نادان ز تن غذا سازد

چون نیابد غذی بنگدازد


جان ز دین گشته فربه و باقی

عقل و دین تا شده است چون ساقی


حدثان را چکار با قِدم است

تارک او فروتر از قَدم است


حدثان خود پریر پیدا شد

تا قِدم عقل مست و شیدا شد


جان ز ترکیب داد و دانش خاست

هرکجا این دو هست جان آنجاست


هرچه آن باعث عبث باشد

نز قِدم دان که از حدث باشد


نظر خود را بنویسید

نظرات