بخش ۵۰ - حکایت: آن شنیدی که پیر با همراه

نوشته سنایی در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی فصل الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر

آن شنیدی که پیر با همراه

گفت چون شد ز همرهیش آگاه


از سر و سینه بهر صحبت یار

پای سازم به ره چو مور و چو مار


گر تو کار سفر همی سازی

تو ز من خواه و گیر جان بازی


همرهت باشم و ز دزد و هراس

کم ز سگ مر ترا ندارم پاس


بس عجب نبود ار چنین باشم

گر کنم با سگی قرین باشم


بندم از جد و جهد و عشق و طلب

بر گریبان روز دامن شب


خود ز یاران نباشد ایچ محال

کین سگی کرد سیصد و نه سال


خفته اصحاب کهف و سگ بیدار

پاس همراه داشت بر درِ غار


راه چون مار و غار دارد ساز

یار در غار مار دارد باز


مصطفی را به دفع هر مکری

یار بایست همچو بوبکری


آب را گر نه آتشستی یار

خاک فعلستی و هوا آثار


نظر خود را بنویسید

نظرات