بخش ۶۱ - اندر بیان حال صوفی و ستایش صوفیان فرماید علامة اصحاب التصوّف ان لایسأل ولا ینهر ولا یدّخر: تازه اندر بهار حق صوفیست

نوشته سنایی در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی فصل الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر

تازه اندر بهار حق صوفیست

سرو بر جویبار حق صوفیست


صورت سرو چیست زی عامه

راست قد تازه‌روی و خوش کامه


صوفیانی که کاسه پردازند

چشم تحقیق را همه گازند


مرد صوفی تصلّفی نبود

خود تصوّف تکلّفی نبود


صوفیانی که اهل اسرارند

در دل نار و بر سر دارند


صوفی آنست کز تمنّی و خواست

گشت بیزار و یک ره برخاست


سه نشانست مرد صوفی را

خواه بصری و خواه کوفی را


اوّل آن کو سؤال خود نکند

بد بُوَد خود سؤال بد نکند


دوم آنک ار کسی ازو خواهد

ماحضر بدهدش که می‌شاید


نکند باطل آن به منّ و اذی

که بیابد عوض به روز جزا


سیوم آن کز جهان شود بیرون

نبود مدّخر ورا افزون


ساز تجهیز او ز نیک و ز بد

هیچ‌گونه معدّ نباشد خود


شادمانه بُوَد به گاه رحیل

نبود خوار همچو مرد معیل


بود آزاد از آنچه بگریزد

وآنچه بدهند خلق نپذیرد


هرچه باید ز کردگار جهان

خواهد و خلق ازو بُوَد به امان


بُوَد از بند جاه و مال آزاد

رخ به سوی جهان بی‌فریاد


همه بی‌خان و مان و بی زن و جفت

نه مقام نشست و معدن خفت


همه بی بارنامه و دلشاد

همه کوتاه‌جامه و آزاد


نظر خود را بنویسید

نظرات