بخش ۲۷ - حکایت اندر کار نادانی و بی‌سیاستی پادشاه: به نقیبی بگفت روزی امین

نوشته سنایی در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی فصل الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان

به نقیبی بگفت روزی امین

که بران صد پیاده در صف کین


او حدیث امین به جای بماند

بشد و صد سوار در صف راند


چون چنان دید گرم گشت امین

پس بدو گفت کای چنین و چنین


نه درین ساعت ای بدِ بدکار

منت گفتم پیاده بر نه سوار


چون نقیب این سخن ازو بشنید

نیک دانست پاک را ز پلید


گفت بر من ترش مکن بینی

که هم اکنون به چشم خود بینی


کز بدی خویت و ز مردی خویش

هم پیاده شوند و هم درویش


عزم و حزم شهان سوی کِه و مه

آهنین پای و آتشین سر به


بدگهر رای و یار کی دارد

دوزخ آب خدای کی دارد


زر ز آهن عزیزتر زان شد

کاهن از بیم شاه لرزان شد


رای بد ملک و دین روشن را

همچو یار بدست مر تن را


نظر خود را بنویسید

نظرات